به گزارش خبرگزاری ریتم؛ در اصفهان دهه ۱۳۰۰، کودکی متولد شد که حضورش مسیر موسیقی ایران را دگرگون کرد. جلیل شهناز، نوازندهای که مضرابهای ماهرانهاش روایتگر زندگی بود و با بداههنوازیهای بیبدیل، صدای تار را به قلهای تازه رساند. در همان سالهای کودکی، خانه و شهرش—اصفهان—نخستین کلاس درس او بودند؛ شهری که با زایندهرود، کوچههای آرام و باغهای سرسبز، همواره با موسیقی آمیخته بوده است.
اصفهان، شهر موسیقی و خانهای پرطنین
خانهی خانوادگی شهناز، پناهگاهی سرشار از موسیقی بود. پدرش، شبانخان شهناز، تار مینواخت و سنتور و ستار در خانهشان حضور دائمی داشت. رفتوآمد موسیقیدانان، صدای کمانچه و تار، و سنتورهایی که لحظهای خاموش نمیشدند، فضای خانهای را ساخت که موسیقی در آن نه سرگرمی، بلکه شیوه زیستن بود. در چنین محیطی بود که جلیل با موسیقی بزرگ شد؛ موسیقی در گفتوگوها، جمعهای خانوادگی و حتی سکوت خانه حضور داشت.
قدمهای نخستین با تار
جلیل از همان کودکی شیفته تار بود و برادر بزرگترش، حسین، نخستین معلم او شد. آموزش در بستر خانواده، آمیزهای از صمیمیت و آزادی خلاقیت بود. در سال ۱۳۲۸ با نوازندگی در رادیو اصفهان وارد مسیر حرفهای شد و استعدادش چنان چشمگیر بود که نامش به سرعت میان موسیقیدانان پیچید. چند سال بعد، حدود ۱۳۳۶، به تهران دعوت شد تا در برنامههای رادیویی بهعنوان تکنواز و همنواز فعال شود. او در کنار تار، در ویولن، سهتار، سنتور و تنبک نیز مهارت داشت.
خانواده و هویت هنری
خانواده برای او تنها تکیهگاه نبود؛ هویت هنریاش از دل همین فضای گرم خانوادگی و ارزشهای فرهنگی اصفهان شکل گرفت. خانه کودکیاش مدرسهای برای زیستن با موسیقی بود؛ جایی که تمرین، عشق به ساز و تلاش بیوقفه در هم تنیده بودند. او با مهارت بینظیر در مضرابگیری، ریزهای پرقدرت، درابهای شفاف، تغییر زاویه مضراب و ویبراسیونهای خاص، صدای تار را به روایتی تازه تبدیل کرد. هر بداههنوازیاش سفری بود به جهانی تازه. پرویز یاحقی درباره او چنین میسراید:
«یک عمر توان به ساز دمساز شدن…
وز ساز نواختن سرافراز شدن…
صد سال توان به تار مضراب زدن…
اما نتوان جلیل شهناز شدن»
تار و بیان زندگی
یکی از آثار برجسته او «عطرافشان» است؛ سفری درونی که در آن تار با بداههنوازیهای پرشور، روح موسیقی ایرانی را آشکار میکند. او در بداههنوازی چهارگاه دشتی به اوج میرسد؛ جایی که هر مضراب، قدمی به جهانیست پر از عشق، شور و زندگی. در دقیقه ۳:۲۷ همین بداههنوازی، شهناز گویی پرواز میکند؛ سفری خیالانگیز به جهانی سرشار از زیباییهایی که زبان از وصف آن ناتوان است.
تار برای شهناز تنها ساز نبود؛ زبان دلش بود. زبانی که از شکوه اصفهان، از کاشیهای مسجد شیخ لطفالله، از نقش جهان و از صدای آب زایندهرود سخن میگفت.
قطعه آخر
با درگذشت او در ۲۷ خرداد ۱۳۹۲، حضور جسمانیاش پایان یافت، اما اثر عمیقی که بر موسیقی ایران گذاشته، همچنان زنده است. میراث شهناز تنها آثارش نیست؛ جهانبینی، نگاه او به موسیقی و روحی که در موسیقی سنتی دمید، چراغ راه نسلهای آینده است. او نشان داد موسیقی زبانی برای بیان عشق و زندگیست؛ زبانی که تا همیشه شنیده خواهد شد.


















